کد مطلب:134112 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

زینب زاده ی زیاد را تحقیر می کند
فرزند زیاد كه اكنون فكر می كند به آرزویش رسیده و حسین (ع) و یاران آزاده ی او را به قتل رساند و خاندان پاكش را اسیر كرده و وارد كوفه ساخت می خواهد آنچه كه آنرا به غلط پیروزی می نامد به رخ اشراف و بزرگان كوفه بكشد تا از این راه رعب و وحشت بیشتری در دل ها ایجاد كرده و تسلط بیشتر خویش را نشان دهد از این نظر مجلسی عظیم بوجود آورد كه در آن بسیاری از طبقات مردم را شركت داد، در آن مجلس افسران بزرگ او صف كشیده و قدرت سهمگین وی به طور محسوس بر همه جا سایه افكنده است، در این هنگام دستور داد آن اسیران فضیلت را حاضر سازند.

زاده ی زیاد تصور می كرد كه دیگر در خاندان پیغمبر نیروئی باقی


نمانده و این زنان و كودكان كه دیروز تمام كسان و مردان خویش را از دست داده اند. اكنون سخت بال و پر شكسته اند و هنگام برخورد با او حداكثر فروتنی و خضوع را نسبت به وی انجام خواهند داد!! این فكری است كه عبیداللَّه در سر دارد! شگفتا! مگر او از یاد برده كه اینان از دودمان پیغمبر و آل هاشمند؟!. و اگر می خواستند ذلیل باشند و از ستمگران تملق گویند دیگر شهادت را انتخاب نمی كردند و اسارت را برنمی گزیدند؟!.

در كشوری كه بی اصالتها و ناپاكانی همانند زاده ی زیاد تنها به خاطر خدمت به حكومت ابتدای یزید اینگونه بر گرده ی امت سوار می گردد اگر حسین (ع) در برابر آن حكومت تسلیم می گشت و دست بیعت به فرزند معاویه می داد عالیترین پستها و منصب ها در اختیار او بود، اما از نظر حسین (ع) و منطق انسانی وی آن زندگی و مقام چیزی جز ذلت و ننگ نیست.

حسین (ع) چون می خواست عزیز بماند و راه خوارگی و ننگ را بر بشریت به بندد برای خود شهادت و برای خاندان خویش اسارت را برگزید، فرزند امیرالمؤمنین ذلت و اسارت واقعی خواهرش را در آن هنگام می دانست كه خود در برابر یزید تسلیم گردد، این اسارت كه بجرم آزاد مردی و دفاع از حقیقت و آزادی است خود موجب افتخار و سرافرازی است.

اما متأسفانه این منطق بزرگ برای سفله های امت و فرومایگان اجتماع مانند زاده ی زیاد قابل درك نیست، او به غلط تصور كرده كه حسین


(ع) مغلوب است و او پیروز!!! آن بیچاره تیره بخت گمان می برد كه فاجعه ی هولناك طف دیگر رمقی برای خاندان علی (ع) باقی نگذارد و فكر می كند كه همانگونه كه قدرت ناچیز وی چشم نامردان اجتماع را پر كرده و دلهای آنها را لرزانده است در زینب و زنان و كودكان دیگر حسین هم همان اثر را بگذارد، اما به زودی به اشتباه بزرگ خویش پی برد و آن غرور و نخوت وی آنچنان درهم شكست كه برای او سخت دردناك بوده است، دستور داد خاندان حسین (ع) را در مجلسی مخصوص وی حاضر سازند، ولی دید هنگامی كه دختر علی وارد گردید كمترین اعتناء به او و قدرت او نكرد، قدمه را شمرده برداشت همانند فرمانده ای پیروز كه اكنون از پیكاری بزرگ باز می گردد آن بانو اینگونه به مجلس وارد شد و در گوشه ای دور از جمعیت جای گرفت!!! طرز ورود زینب آنچنان برای عبیداللَّه ناراحت كننده بود كه از نزدیكانش پرسید: «من هذه المتكبرة این زنی كه با این همه نخوت و غرور بر ما وارد گردیده كیست؟» به او گفتند: «هذه زینب بنت علی- این دختر علی زینب است» آن ناپاك هنگامی كه نام علی (ع) را شنید خشم او كه از عمل زینب سخت به هیجان آمده بود شدیدتر شد و برای انتقام از آن بانو به حربه ی فرومایگان و بی اصالتها دست زد و به زینب و خاندان وحی اهانت نمود و گفت: «الحمدللَّه الذی فضحكم و قتلكم و اكذب احد و ثتكم.

حمد خدای را كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ شما را آشكار ساخت. دختر امیرالمؤمنین كه برای او سخن گفتن با عبیداللَّه دشوار است، بانوئی كه در شام شدیدترین انتقاد را از یزید و دستگاه حكومت او نموده


و سخت او را تحقیر می كند با این حال به وی می گوید: «ای فرزند معاویه این از جفای روزگار است كه مرا در شرائطی قرار داد تا با فردی مانند تو سخن بگویم اما من تو را كوچك می شمرم و سخت توبیخ می كنم».

برای چنین بانوی قهرمان سخن گفتن با فرزند زیاد كه از ناپاكترین عمال و نوكران زاده ی معاویه است بسیار ناراحت كننده است، از این نظر در برابر یاوه گوئیهای وی پاسخی بسیار كوتاه اما قاطع فرمود.

«الحمدللَّه الذی اكرمنا به نبیه محمد (ص) و طهرنا من الرجس تطهیراً انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر و هو غیرنا.

حمد خدای را كه ما را به پیغمرش شرافت بخشید و از آلودگیها و پلیدیها پاك گرداند. پسر زیاد! رسوا نمی شود مگر فاسق و دروغ نمی گوید مگر فاجر و آنهم ما خاندان پیغمبر نیستیم»

در اینجا زاده ی زیاد كه خود را سخت در تنگنای حملات پی درپی و تحقیرهای وی گرفتار می دید به منظور تجدید خاطرهای جانسوز طف شهادت حسین (ع) را رسماً برخ زینب كشیده و با پوزخند و استهزائی گفت:

«كیف رأیت صنع اللَّه فاخیك؟!

یعنی كار خدای را با برادرت چگونه دیدی؟!» زینب دید كه فرزند زیاد با این گفتا، گویا می خواهد حوادث كربلا را تحریف كند، شهادت حسین (ع) و پیروزی موقت و سطحی خویش را به حساب اراده و خواست خدا بگذارد و از این راه بر جنایات خود پرده پوشی كرده و امر را بر اجتماع مشتبه سازد و آنرا «صنع اللَّه» بخواند آری او می خواست از این راه پرونده شهادت حسین (ع) و یاران آزاده او را برای


همیشه به بندد و كار را یكباره خاتمه بخشد و طبیعی است كه در آن شرائط حساس دیگر سكوت برای زینب جایز نیست، او باید حقایق را آشكار كند و اجازه اینگونه تحریف و مغالطه خطرناك با موجودیت انقلاب حسین (ع) بازی می كند به استاندار كوفه ندهد آن پرورش یافته ی دامان علی (ع) لب به سخن گشود و در پاسخ او گفت:

«ما رأیت الا جمیلا. هؤلاء قوم كتب اللَّه علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع اللَّه بینك و بینهم فتتحاجون و تتخاصمون عنده و ان لك یابن زیاد موقفاً فاستعدله جواباً و انی لك به ثكلتك امك یابن مرجانه [1] .

یعنی من از خداوند درباره ی برادرم ندیدم مگر نیكوئی و جمال، او و یارانش كسانی بودند كه خداوند برای آنها شهادت را مصلحت دانست و آنها با اختیار خود بسوی قتلگاه خویش آمدند اما بزودی پروردگار بین تو و آنان در دادگاه عدل خود جمع می كند و در آنجا ترا به محاكمه می كشند.

ای فرزند زیاد برای تو در آنروز موقفی است كه باید برای دادن جواب آماده باشی، ولی چگونه می توانی از این گناه عظیم پاسخ بدهی؟ ای زاده ی مرجانه مادر بر تو بگرید».

این نهیب كوبنده ی زینب آنچنان در مجلس طنین انداخت كه دلها را پر از هول و هراس كرد و عبیداللَّه را در برابر بزرگان و اشراف كوفه سخت كوچك و تحقیر نمود دختر امیرالمؤمنین علیهماالسلام در آن مجلس


شوم اجازه نداد تا زاده ی زیاد آن قیام خدائی را كه پاكترین مردان اسلام رهبری آنرا بر عهده داشتند تحریف سازد و آنرا خواست خدا و صنع پروردگار بنامد، و با این ترتیب پرده بر روی جنایتها و وحشیگریهای خویش بكشد.

بانوی بزرگ كربلا تا اینجا وظیفه ی مهم و حیاتی خویش را در پاسداری از نهضت بخوبی انجام داد و با ایراد خطابه ای آتشین در اجتماع مردم و سخنان قاطعی كه در مجلس فرزند زیاد ایراد فرمود بخوبی توانست مسیر فاجعه ی خونین طف را از دستبرد حكومت حفظ كرده و افكار كوفیان را برای گرفتن انتقامی دردناك از بوجود آورندگان آن حادثه آماده سازد.

استاندار كوفه پس از آنكه مجلس خود را بپایان رساند دستور داد تا آل للَّه را به زندان بردند و به قید و بند كشیدند آنگاه نامه ای به یزید نوشت و ضمن شرح داستان شهادت و اسارت از او خواست تا درباره ی سرنوشت اسراء فرمانی صادر كند.


[1] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 3 صفحه ي 61 چاپ جديد تاريخ طبري ج 6 صفحه ي 262 چاپ مصر با كمي تفاوت.